روز کودک
شنبه 16 مهر روز کودک بود ولی ما با توجه به وقت کم و مشغله زیاد آرسام رو روز پنج شنبه بردیم بهار برای خرید کادو روز کودک . برای پسر عزیزم دو 3 دست لباس قشنگ خریدیم و اسباب بازی سرسره های ماشین های مسابقه خریدیم . خیلی خوشحال شد تا صبح خوابش نمی برد. همش می خواست بازی کنه . مامان جون منم چهارشنبه امده بود تهران و شب خونه خاله مهتاب و پرهام بودیم .و تا 3 صبح بیدار بودیم و صحبت می کردی. خیلی خوش گذشت. ارسام و پرهام همدیگرو دعوا می کردند که بخوایند بالاخره ساعت 11 خوابیدند و ما نشستیم تاصبح.شنبه بعداز ظهر خاله فاطمه اومد دنبال ما تا مارو برسونه کرج و من برم دکتر تا 10 شب دنبال دکتر می گشتیم و شب رفتیم خونه مامان شهناز . فردا یکشنبه بعد از ظهر اومدم کرج و خواستیم بریم بیرون که دیدیم آرسام نه پیش مامانم نه پیش بابام مثل مرغ پرکنده بودم نمی دونستم چیکار کنم روز تولد امان رضا بود از خدا خواستم که کمکم کنه وگرنه دیوانه می شدم بالاخره بعد از کلی گشتن پسر عزیزمو پیدا کردم. خدایا برای تمامی نعمتهایی که به ما دادی شکرت می کنم . خلاصه دوشنبه برگشتم خونه .