چهارشنبه سوری
امشب ٢٣ اسفند سال ٩٠ شب چهارشنبه سوری بود . آرسام عزیزم چند وقته که منتظر همچین شبیه که ترقه و وسایل آتیش بازی رو روشن کنه. ساعت ٤ رفتیم با خاله مهتاب دنبال بچه ها و با بابا هادی و خاله مهتاب برگشتیم( امروز عکس عید نوروز وسفره هفت سین مهد کودک رو تحویل گرفتیم که می ذارمش روی سات ) و سر راه رفتیم لوازم بهداشتی و شوینده خریدیم و برگشتیم خونه. آشپزخونه رو با باباهادی تمیز کردیم و مامان بزرگ آرسام سیب زمینی لازم داشت ٣ تا سیب زمینی گذاشتم توی کیسه و دادم دست آرسام گفتم ببره پایین . برد و در خونه رو زد ( آرسام جون عادت داره قبل از اینکه بپرسن کیه بگه منم ) و گفت منم آرسامم درو باز کنین . باز کنین دیگه. عمو فرید درو باز کرد و سیب زمینی روگرفت و گفت آرسام بیا تو با هم بزی کنیم گفت نه می خوام برم خونمون پیش مامان و بابا نمی یام میخوام برم بالا. گفت چرا نمی یای می گه کار دارم دیجه میخوام برم خونمون. امود بالا گفتم مامانی برو پیش عمو فرید و بازی کن . رفت پایین و ساعت ٧ شب اومد بالا با عمو شام خورد و رفتیم پشت بام برای روشن کردن وسایل آتش بازی آرسام. خیلی خوش گذشت . بعد از اون رفتیم پایین و عیدی مامان بزرگ رو دادیم ساعت ١٠ برگشتیم و آرسام خوابید. ( پسر گلم خیلی آقا شده شعرای خوب می خونه امشب موقع خواب می گفت مامان مامان من دوستت دارم تو هم منو دوست داره آره آره دوست دارم )