آرسامآرسام، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

آرسام عزیزم

گلودرد آرسام

آرسام گلم چند وقتی گلوش چرک شدید داشت و چندین بار متخصص کودکان بردیم و مدت زیادی آنتی بیوتیک های مختلف می خورد . خیلی ناراحتی بودیم همش سرفه می کرد.آخرین بار که بردیم خودم گلوشو دیدم که با این همه دارو هنوز پر از چرک بود. مادر شوهرم چند برار به ما گفته بود که شاید توی گلوش چیزی گیرکرده افرادی هستند که این کارو می کنند و از بین می برند . من و شوشو باور نمی کردیم و اعتقاد نداشتیم ولی گفتیم این راه را هم امتحان کنیم طفلی بچه دیگه میل به هیچ چیزی هم نداشت . خلاصه روز پنجشنبه 8 دی 90 ساعت 12 با شوشو و مادرش رفتیم سمت عبدل آباد که گفته بودند خانمی هست که این کارو انجام میده رفتیم باورم نمی شد با فشاردادن گلو و چند فوت در بینی 4 تکه کوچک غذا ا...
12 دی 1390

شب یلدا

امروز چهارشنبه 30 آذرماه سال 90 با بابای آرسام رفتیم دنبال پسر گلم مهد کودک ،کلی ذوق کرده بود آخه امروز توی مهدکودک جشن شب یلدا بود و کلی جشن و مهمانی و عکس و ... تو مهدکودک برگزار شده بود و موقع برگشت هم یک ساک قشنگ به همه بچه ها هدیه داه بودند. رفتیم ماه بانو و کلی خرید کردیم شب تولد مامان آرسامم هست. رفتیم خونه و خانواده شوشو زنگ زدند که می خوان  بیان بالا مهمونی کلی کار خونه کردیم انار دون کردیم میوه های را شستیم و آجیل آماده کردیم و حاضرشدیم که مهمونا بیان خونمون . آرسام همش می گفت تبلد مامانه مبایکه مبایکه و همش بوس می کرد و می رقصید. شب خوبی بود و فرداش هم تعطیل بود و کلی خوش گذشت. ساعت 11 مهمونا رفتند و آرسام هم خوابید.
12 دی 1390

سری اول از کلماتی که گل پسر مامان با زبون بچگی و شیرینش تلفظ می کنه

آرسام عادت دره که اکثر کلمات رو با خ می گه مخصوصا  حرف "ک" سلام=سیام               بشین=نیشین            بغل=آخیش کنیم        هواپیما=اخیما           آرین=آنی      پرهام= پیام          خداخافظ= خوبافظ              کجاست= خجاس          &nbs...
5 آذر 1390

اولین شعر های مهدکودک

اولین شعر مهد کودک ارسام (خط خطی بودنش رو آرسام مچاله و خط خطی کرده منم می خواستم همون جوری برای یادگاری روی سایت بمونه) آرسام اولین شعری که از مهدکودک از مربی مهربونش حمیده جون گرفته خیلی خوب و بامزه می خونه و ادای مسواک و صابون زدنشو درمیاره . الهی فداش بشم دلم براش می سوزه پسرم صبح ها همش می خواد بخوابه اما بایسد ساعت 7 صبح شال و کلاه و کاپشن و .. را تو خواب بپوشونم و ببرمش مهد .امیدوارم وقتی بزرگ شد مامانشو درک کنه و بدونه که همه تلاش ها و زحمات ما به خاطر عزیزمون بوده. ...
5 آذر 1390

روز کودک

شنبه 16 مهر روز کودک بود ولی ما با توجه به وقت کم و مشغله زیاد آرسام رو روز پنج شنبه بردیم بهار برای خرید کادو روز کودک . برای پسر عزیزم دو 3 دست لباس قشنگ خریدیم و اسباب بازی سرسره های ماشین های مسابقه خریدیم . خیلی خوشحال شد تا صبح خوابش نمی برد. همش می خواست بازی کنه . مامان جون منم چهارشنبه امده بود تهران و شب خونه خاله مهتاب و پرهام بودیم .و تا 3 صبح بیدار بودیم و صحبت می کردی. خیلی خوش گذشت. ارسام و پرهام همدیگرو دعوا می کردند که بخوایند بالاخره ساعت 11 خوابیدند و ما نشستیم تاصبح.شنبه بعداز ظهر خاله فاطمه اومد دنبال ما تا مارو برسونه کرج و من برم دکتر تا 10 شب دنبال دکتر می گشتیم و شب رفتیم خونه مامان شهناز . فردا یکشنبه بعد از ظهر اوم...
30 مهر 1390

عروسی

جمعه ٢٣ اردیبهشت ٩٠ عروسی نوه عمه هادی دعوت بودیم که ساعت ٧ راه افتادیم و رفتیم کرج چهار راه طالقانی خوش گذشت. اومدیم خونه ساعت ١٢ دارو خورد و خوابید و من بعد از تمیز کردن خونه رفتم خوابیدم. ...
24 ارديبهشت 1390

گل پسر مامان مریض شد

یکشنبه شب آرسام عزیزم سرفه های خروسکی بدی می کرد خیلی نگران و ناراحتش بودم تا صبح سرفه می کرد و من دوشنبه را مرخصی گرفتم تا به آرسام برسم. دوشنبه ١٩ اردیبهشت سال ٩٠ تصمیم گرفته بودم که من آرسام رو مهد نذارم و کرج برم و مامان شهناز زحمت نگهداری آرسام رو بکشه. ساعت ٩ صبح زنگ زدم بیمارستان لاله و گفت که وقت دکتر بیدارمغز پرشده باید بین مریض برم. وسایل آرسام رو جمع کردم و با آژانس رفتم بیمارستان. تا ساعت ١٢ نشستم آرسام خیلی خسته شده بود تو بغل مامانش از ١١ تا ١٢ خوابید. رفتیم مطب و آرسام رو قد و وزن کرد و با شوخی گفت پارتی بازی کردید این ماه رشد آرسام خیلی خوب بوده و دارو داد. آمپول آرسام رو تنهایی بردم زدم ولی تنهایی بچه رو دکتر بردن خیلی سخته....
24 ارديبهشت 1390